نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





هميشه براي کسي

هميشه براي کسي بخند که ميدوني به خاطر تو شاد ميشه... واسه کسي گريه کن که ميدوني وقتي غصه ‏داري و اشک ميريزي برات اشک ميريزه... براي کسي غمگين باش که در غمت شريکه... عاشقه کسي ‏باش که دوستت داشته باشههميشه براي کسي بخند که ميدوني به خاطر تو شاد ميشه... واسه کسي گريه کن که ميدوني وقتي غصه ‏داري و اشک ميريزي برات اشک ميريزه... براي کسي غمگين باش که در غمت شريکه... عاشقه کسي ‏باش که دوستت داشته باشه


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 20:18 | |







زندگی در یک نگاه...

 

زندگی یعنی یک نگاه ساده

تنها چند خاطره..
و
تنها چند لحظه...

زندگی یعنی همین، نگاهی به یک عکس ساده.

      



حال، با این وجود زندگی خود را چگونه خواهیم گذراند؟


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 20:17 | |







محکومیت عشق

 

 

جلسه محاکمه عشق بود :

 

 

 

 و قاضی عقل

 

 

 و عشق محکوم به تبعيد به دورترين نقطه مغز شده بود

 

 

 يعنی فراموشی
 

 

 

قلب تقاضای عفو عشق را داشت

 

 

 ولی همه اعضا با او مخالف بودند
 

 

 

 قلب شروع کرد به طرفداری از عشق                                                                  

 

 

*آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی ديدن او را داشتی*
 

 

 

*ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنيدن صدایش بودی*
 

 

 

*يا تو ای لب مگر تو نبودی که در آتش بوسه زدن به او مي سوختی*
 

 

 

*دستها،پاها و ... با شما هستم حالا چی شده اين چنين با او مخالفيد

  همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردن                                               

 

 

   تنها عقل و قلب در جلسه ماند                                                                                                                                                                                                                                               عقل   گفت: ديدی قلب همه از عشق بی زارند
  

 

 

ولی من متحيرم با وجودی که عشق بيشتر از همه تو را آزرده
    

 

 

چرا هنوز از او حمايت می کنی
   

 

 

قلب ناليد : که من بدون وجود عشق ديگر قلب نخواهم بود
  

 

 

  و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانيه کارثانيه قبل را تکرار می کنم
    

 

 

و فقط با عشق می توانم يک قلب واقعی باشم
   

 

 

 پس من هميشه از او حمايت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم...

 
 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 20:11 | |







گاه....

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمن میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

------------------------------
ه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگی

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 20:3 | |







دکتر شریعتی

 من تو را دوست دارم... دیگری تو را دوست دارد... دیگری دیگری را دوست دارد... و این چنین است که ما تنهاییم.....


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 1:44 | |







گریه هرگز

 

گریه هرگز

سلام دوستای عزیزم من یک عاشقم

ولی این رو از ته دل به همه عاشق ها می گم

هیچوقت برای هیچکس گریه نکنید

چون هیچکس ارزش اشکای شما رو نداره

وکسی هم که ارزش  اشکای شما رو داره طاقت دیدن اشکاتونا نداره

 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 22:54 | |







کلام اخر

 

کلام اخرم

نمي بخشمت خانوم (ز-الف)....

بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي ....

بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي ....

نمي بخشمت خانوم (ز-الف)......

بخاطر دلي كه برايم شكستي ....

بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي .....

نمي بخشمت خانوم (ز-الف).....

بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي .....

بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي ....

نمي بخشمت چون در مورد عشقم ترديد کردي...

نمي بخشمت چون بدون اينکه بدوني چي به سر من مياد گذاشتي رفتي....

نمي بخشمت چون بهت گفتم چرا زنگ نميزنم ولي تو انگار اون موقع گوش نداشتي....

نمي بخشمت چون حتي خبر منو از دوستام نگرفتي ولي من هميشه خبر تورو از اونا ميگرفت....

نمي بخشمت...

به خدا نمي بخشمت...

ولي به خاطر عشقي که بر قلبم حک کردي     

        بخشیدم تو راخانوم (ز-الف)......................................

 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 22:49 | |







جمله ی جالب

جمله جالب


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 1:15 | |







درد عاشقی

 

درد عاشقی

سلام ...

اما بعد ...

خوب امروز حس دلتنگی دارم می خوام یکم حرف بزنم کجا بهتر از اینجا پس بشنو...

امروز با خودم میگفتم چقدر سخته واقعا ادم عاشق باشه و معشوقه نداشته باشه

بعد یک لحظه به خودم اومدم یاد حرف دکتر شریعتی افتادم

                      اگر تنهاترین تنها هم شوی بازم خدا است

بعد به خودم گفتم معشوقه واقعی خداست پس ...

من به خودم گفتم چقدر سخته ادم عاشق کسی بشه که ارزش عشق ادم رو نداشته باشه

بعد به خودم گفتم وقتی عشقی به بزرگی خدا دارم چرا دل به عشقای زمینی میدم

بازم یادم اومد حرف دکتر شریعتی رو ...

            در زمین عشقی نیست که زمینت نزند اسمان را دریاب

بعد گفتم من که لایق عشق اسمونی نیستم تازه عشق زمینی هم ندارم

بعد یادم اومد یکی میگفت توی دنیای ما هر کی که عاشق نیست ادم نیست

اهان بعد از این همه فکر کردن به این نتیجه رسیدم من هیچم توی این دنیا

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ

ای هیچ تر از هیچ بر هیچ مپیچ

 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 1:14 | |







بیوگرافی

 

 

نام : ادم

نام پدر و مادر : ندارم اول یتیم عالمم

نام محل تولد : بهشت پاک

محل سوکنت : زمین خاک

قدت : روزی چنان بلند همسایه خدا اینک به قدر سایه ام در روی خاک

روز تولدت : روز عشق

رنگت : اینک سیاه بخاطر شرم گناه

وزن : نه انچنان سبک که پرم بر هوای دوست نه اینقدر وزین که نشینم به روی زمین

جنس : نیمه از خاک و نیمی از خدا

 

 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

 

 

ادم اورد در این دیر خراباتم کرد

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 1:5 | |







دوست ندارم

 

دوست ندارم خنده باشی بر لبانم جای گیری

 

دوست ندارم خنده باشی بر لبانم جای گیری

 

دوست دارم در کنارم باشی تا که من

 

لبهای زیبایت ببوسم

 

دوست ندارم عشق باشی

 

دوست ندارم عشق باشی، در قلب من جای گیری

 

دوست دارم جان من باشی، که من بی تو بمیرم

 

دوست ندارم شمع باشی

 

دوست ندارم شمع باشی، به یاد من بسوزی

 

دوست دارم که مهتاب شب من تو باشی

 

دوست ندارم اشک باشی ز چشمانم بریزی

 

دوست ندارم اشک باشی ز چشمانم بریزی

 

دوست دارم تا که باران باشی

 

من یک  کویری تشنه باشم

 

تا که از جام وجودت زره زره پیکرم سیراب گردد

 

دوست دارم تا که باران باشی

 

من یک  کویری تشنه باشم

 

تا که از جام وجودت زره زره پیکرم سیراب گردد


 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 1:48 | |







اشک

 

 

 


 

 

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم.

 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 21:12 | |








 

 

آنکه درتنهاترین تنهاییم،تنهای تنهایم گذاشت...آرزودارم که درتنهاترین تنهاییش تنهاکسش تنهای تنهایش نهد...



[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:52 | |








[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:51 | |







تاحالاشده یه چیزتودلت سنگینی کنه ........؟؟؟


خیلی سخته آدم کسیو نداشته باشه....

دلش لک بزنه بایکی دردودل کنه ولی هیچکی نباشه

نتونه به هیچکی اعتمادکنه...

هرچی سبک سنگین کنه دردشوبه یکی بگه نتونه
آخرش برسه به یه بن بست...
تک وتنها بایه دلی که هی مجبورش میکنه اونوخالی کنه

اماراهی رونمیبینه،سرشوکه بالامیکنه فقط آسمونومیبینه

خیری ازآسمون هم ندیده

مگه چندباراشکای شبونه شو پاک کرده...؟؟؟؟
بهش محل هم نداده
تارفته گریه کنه ،زودتربساط گریه شو پهن کرده تاکم نیاره
خیلی سخته آدم خودش.به تنهایی دل خوش کنه،امادلی داشته باشه که همش ازتنهایی میناله....

خیلی سخته آدم ندونه کدوم طرفیه...؟؟؟!!!!

خیلی سخته آدم احساس کنه خدااونوازبنده ها جدا کرده .....

خیلی سخته ندونی وقتی داری باخدا دردل می کنی داره به حرفات گوش میده...؟؟؟؟

یاپرده ی گناهت اونقدرضخیم شده که صدات به خدا نمیرسه....

 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:40 | |








ازپس شیشه ی عینک،استاد

سرزنش وارمرامی نگرد

می کندمطلب خویش رادنبال

بچه ها عشق گناه است،گناه

وای اگربردل نوخواسته ای

لشگرعشق بتازدبیگاه

می نشینم همه ساعت خاموش

بی توباخویشتنم رویایی ست

مبصرامروز که نامم راخواند

بی خبردادکشیدم غایب

بچه ها جملگی خندیدند

که جنون گشته به طفلک غالب

بچه ها هیچ نمی دانستند

که من اینجایم ودل جای دگر

دل آن هاست پی درس وکلاس

دل من درپی سودای دگر

من به یادتووآن روزبهار

که تورادیدم درجامه ی سبز

توسخن گفتی اما نه زعشق

من سخن گفتم اما نه زدرد

که دراین وقت به من مینگرد

ازپس شیشه ی عینک،استاد....!



[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:39 | |








نه می خوام بین من وبین دلش جنگ بشه....نه می خوام عشقی که اون نداره کمرنگ بشه....

من فقط یه چیزی ازخدامیخوام

واسه یه بارم که شده....دلش برام تنگ بشه...

چه غم انگیز است زندگی..



چه غم انگیز است بار سختی ها را به تنهایی به دوش کشیدن و رنج ها را در سکوت و انزوای

محض گریستن.

و چه تلخ است خنده آن زمان که می خندی تا گریه هایت را پنهان کنی.

و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن و چه عجیب است زندگی−همان

کودکی که ما را بسان عروسکی بازیچه خود قرار داده و هر زمان به سویی می کشد−

و تو آن زمان که رنج دیگران بر اندوهت می افزاید اما هیچ کس از رنج تو آگاه نیست،

آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سایه گاه دیوار سرد و خاموش نمی یابی،آن زمان که بار
غصه بر شانه هایت سنگینی می کند.

و انتظار کمک هیچ گاه به پایان نمی رسد،آن زمان که آرزوها را در گور سرد خاطرت دفن می
کنی و
بر چهره ات سیلی می زنی تا زیر ضربه های غم،خم به ابرو نیاوری،آن زمان که صدای

گنگ و مبهم خنده در گلو بر سر بغض های کهنه ات هجوم می آورد اما دستی نیست تا گره از بغض هایت بگشاید

آن زمان که در کوچه پس کوچه های تاریک زندگی ات تک ستاره ای فانوس راهت نیست،

آن زمان که هیچ کس صدای فریاد های بی صدایت را نمی شنود،


آن زمان که هیچ کس تو را حس نمی کند و آن زمان که هم زبان تو همدل دیگری است،

تنهایی را با تمام وجود حس می کنی.

و چه غم انگیز است تنهایی...

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی كه بلغزد بر من
من خودم بودم و یك حس غریب
كه به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی كه صداقت می كاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
كه به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی كسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افكار پلید
من به دنبال نگاهی بودم

كه مرا از پس دیوانگیم می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
كه روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
كه چه جرمی دارد
دستهایی كه تهیست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری كه به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
من چه خوش بین بودم
همه اش رویا بود

و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود...

تنهاترین بودم.....لحظه های سردزندگی ام راباتنهایی میگذراندم........
تنها...غم تنهایی دردل داشتم،دیگرهیچ غمی جزاین نداشتم...گهگاهی که دلتنگ میشدم،باخدای خویش رازونیازمی کردم....ولحظه هایی که دلم میگرفت،چندقطره اشک میریختم ودلم خالی میشد......قلبم باخدابود...چشمانم بهانه ای نمی گرفت....ولحظه های زندگی ام راتنها...باغم تنهایی میگذراندم....
روزی آمدکه دلم اسیرشد...اسیردلی دیگر.......
لحظه های زندگیم دگرگون شد..همه ی زندگیم یادوذکرنام اوشد....تنهاغم ازدست دادن اودردلم بود....لحظه به لحظه دلتنگش میشدم....دلم می گرفت واینباربه جای اشک ریختن....زاروزارگریه میکردم.....
خداراازیادبرده بودم....زندگی ام عشق بود...وفقط عشق.
چشمانم لحظه به لحظه بهانه ی دیداراورامی گرفت....دلم میخواست دوباره باتنهایی باشم...غم عشق مرامیسوزاند....
امادیگرراهی نداشتم......
عاشق ماندم وعاشقانه نیزدرغم عشق سوختم....
عشق مرد...تنهایی رفت....وتنهاچندخاطره ی تلخ به جاماند........
دیگرنه عاشق بودم...نه تنها!
این باریک مجنون دل شکسته بودم..........
کسی که لحظه های زندگیش...سردوبی روح وکم حوصله شد.............وسهمش ازاین لحظه ها ........ناامیدی و گریه شد.


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:7 | |







بغض تنهایی مراتونخواهی درک کرد

 


    


امشب بغض تنهایی من دوباره میشکند

چشمانم بس که باریده تحمل دوری مهتاب ندارد

ناله های مراازدورترین نقطه ی دنیاگوش کن

   ناله هایم تلخ است

   پرازتنهایی

بغض تنهایی مراتونخواهی فهمید

   من سراپا بغضم

هیچکس رافراموش نکرده ام اما

خودم فراموش شدم

   ناله هایم تلخ است 

دل بیچاره ام بس که سنگ صبوربوده خردشده است

   آخ که چه تنهایم!

روبروی آینه نشسته ام....آیا این منم؟

شکسته...دلتنگ...تنها...توبامن چه کرده ای؟

شایداین آخرین زمزمه های دلتنگیم باشد..



[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 19:0 | |







کاش......

 

کاش در آن غروب زیبا دلم به نگاه عاشقت عادت نمی کرد



کاش قلبم ابتدا با قلبت صحبت نمی کرد

 


کاش احساسم آن لحظه به سرزمین تبسمت سفر نمی کرد


                                   کاش در آن غروب عاشقی دلم را به دست تو نداده بودم

 سکوت پاسخ نمی داد

 




کاش قلبم همه هستی اش را به هستی چشمان تو نمی داد

 


کاش احساسم بی قراری اش را به تندیس صلابت احساس تو نمی داد

 


   کاش در آن غروب بی هیاهو حسرت را پشت آن نگاه جادویی ات

                             دیده بودم



                                               کاش درد تنهایی را زیر نگاه مهربانت دیده بودم
 


                                              کاش انتظار آمدنت را زیر سایه بودنت دیده بودم

 

                                         کاش در آن غروب عاشقی دلم را به دست تو نداده بودم

 

                                     کاش هیچوقت تو با کوچ پاییزی ات ویران وپاییزی ام نمی کردی


                                                         تو با من چه کردی....؟؟؟


                                                   سهم من از آن غروب عاشقی چیست؟؟

 


                                                        یک دنیا حسرت وانتظار...؟؟؟

 


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 18:53 | |







نفرین به واژه ها

    

          حتی دقیقه ها

          نفرین به سر نوشت

          این اژدهای زشت

          در سوگ عشق خود

          اینجا نشسته ام

          پنهان و بی صدا

          در خود شکسته ام

          یک بار دیگرم بردی تو بی وفا

          بردی برو ببر

          این زخم خورده را

          این قلبه خسته را

          تنها نشسته را

          زنجیر بسته را....

          از جای برکن و در گوشه ای فکن

          با تیشه ی دلت

          خشکیده ریشه را

          این ریشه ی من است!!

          نفرین به ریشه ها...!!!!

          این ریشه ی من است

          بردار بی صدا

          آن سوی چشمه ها

          دور از غریبه ها

          پنهان زدیده ها

          دارش بزن که مرد

          از غصه ها که خورد

          غمها که با تو خورد

          ارزانیه دلت

          آتش زدی به من

          قربان آتشت

          اشکم اگر چه ریخت

          هنگام مردنم

          ناز تورا خوش است

          تنها ترین گلم

          هنگام دفن من آنجا که بیصدا

          در خاک خفته ام

          از خاطرم برو

          زیرا که مرده ام

          مردم ولی بدان

          دیوانه بود و رفت

          دیوانه ی دلت

          آواره بود  و رفت...

          از پیش چشم تو

          آزرده بودورفت...


[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 18:51 | |








بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت

هم نخواهی دید...

منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم

و هر لحظه بی آنکه تو بدانی

برایت آرزوی بهترین ها را کردم...

بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد..

نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود...

بی آنکه خود خواهان آن باشی...

بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید

چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود

 و می درخشید

هنگام دیدن چشمانت....

بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد..

دستانی که روز و شب رو به آسمان برای

 لبخندت دعا می کردند...

بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید....

صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد

تا بگوید

 

"دوستت دارم"

 

بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید....

خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود

و امید چشم بر هم گذاشتنم....

بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد...

رد پایی که همواره سکوت شب را می شکست

تا مطمئن شود تو در آرامش خواهی بود....

بعد از مرگم باغچه ی گل های رزم را نخواهی دید...

باغچه ی گل رزی که هر روز مزین کننده ی گلدان اتاقت بود

بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواند...

نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود...

بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت...

 

تویی که  نوشتم "دوستت دارم"

 

ونوشتم"تو نیز دوستم بدار"

 

بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود...

روزی به خاک برمی گردم

 سال هاست مرده ام و فراموش شده ام....

روزی که ره گذری غریبه

گردنبندی روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی

 آن حک شده است....

ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد...

قبر را روی آن قرار خواهد داد...

روی تپه ای که دور از شهر است

و تو حتی در خیالت هم آن تپه را تصور نخواهی کرد...

آن روز هوا بارانی ست و من می ترسم

که مبادا تو در جایی باشی که خیس شوی

 و چتری در دستانت نباشد....

من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام....

به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد...



[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 18:48 | |







وقتی نیست نباید اشک بریزی..... بایدبگذاری اشک ها،روی هم جمع شوند..جمع شوندتاکوه شوند،تاسنگ شوند

همین ها تورامی سازند....سنگت می کنند...درست مثل خودش....!

بایدبدانی حالا که نیست...اشک هایت را ندهی هر کسی پاک کند

میدانی .....؟ آخر هرکسی لیاقت تواشک هایت راندارد...!

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 18:33 | |










اگه هم زبون نبودم



اگه مهربون نبودم



                               چه كنم دل اين دله شكسترو



اگه سردو مرده بودم



اگه پر نمي گوشودم



                              به تو بستم اين دو بال خسترو


اگه شكفه دارم از تو



اگه بي قرارم از تو



                               تو بمون كه اشيانه ام تويي 



به هوايت اي ستاره



به تو ميرسم دوباره



                               اگه عاشقم بهانه ام تويي 




[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 15:15 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد