کلبه ی دلشکسته ها







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





قصه ی عشــــق...


یکی بــود یکی نبــود زیر این گنبد گردون و کبود یه قصـــه مثل تموم قصه های نا تموم دنیــا بود

قصــه ای که اولــــش شروع میشد با یک نگــاه

یه طرف نگاه پـــاک و دیگری پر از گنــــاه

یه دلـــ بود که کسی اونو نبرد

به کسی دل نمی بست و از کسی گول نمی خورد

اما روزی از روزای روزگار

یه روز از روزای آفتابی آفریدگــار

آدم قصـــه ی ما نگــاهی افتاد تو نگـــاش

یه نفر نشسته بود عـــاشــق واله سر راش

یه نفر که گفت بهش دوســـش داره خیلـــی زیـــاد

یه نفر که گفت به جز اون دیگه هیچی نمی خواد

یه نفر که توی چشـــماش پر از اشــک بی کسی بود

یه نفر که توی حرفاش غم بی هم نفســی بود

آدم قصه ی ما،حرفهای اونو شنید

تو یه چشـــم به هم زدن خودشو آواره دید

دید که بی اون نفســـ توی تنش نیست

دید امیدی واسه زنده موندنش نیست

یه روزی قفل زبونشو شکستو یه گناه کرد

گفت که من "دوســـتت دارم"

اما خیلـــــــــــــــی اشـــتباه کرد

آخه یار بی وفاش

که نبود عشـــق تو صداش

گفت مگه جدی گرفتی حرفامو؟

تو به دل گرفتی اون دروغامو؟

دیگه این کارو نکن،دیگه هیچ دروغــــی رو باور نکن!

عاشـــق قصه ی ما توی این لحظه شکست

صدای شکــستنش تو دل ابرا نشست

باورش نمی شد این جـــدایـــی و دربـــدری رو

باورش نمی شد این شــکســـت و بی یـــاوری رو

زیر رگبـــارجــــدایــی شد یه پروانه ی خسته

شد یه پروانه تنهــــاکه پـرش به گل نشسته


 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط محمد حسینی در 18:33 | |